سفارش تبلیغ
صبا ویژن
dementor city com شعر های عشقولانه
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
دوشنبه 87 تیر 10 ساعت 12:27 صبحعشق

da 


 


دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده


می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده


یه سوال عاشقونه بگه هر کسی می دونه


اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمی ده ؟


چه قدر دعا کنم من خدا رو صدا کنم من


دست من به آسمونه نیمه شب دم سپیده


گفتم از عشق تومی خوام سر بذارم به بیابون


گفت تو عاقل تر از اینی این کارا از تو بعیده


التماس کردم که یک شب لااقل بیا تو خوابم


گفت که هذیون رو تموم کن انگاری تبت شدیده


گفتم آرزو دارم تو مال من بشی یه روزی


گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده


اونی رو که دوست نداری دنبالت میاد تا آخر


اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده


تو از اون روزی که رفتی دل من دیوونه تر شد


رنگ من که هیچی زیبا رنگ آسمون پریده


سرنوشت گریه نداره خودت این رو گفتی اما


تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده


تو من رو گذاشتی رفتی اما می خوام بنویسم


چه قدر واسم عزیزه اونکه از من دل بریده  



 


fa


متن فوق توسط: نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
dementor city com شعر های عشقولانه

لوگوی من
dementor city com شعر های عشقولانه
اشتراک در خبرنامه